[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 9:29 صبح ] [ NASRIN AMIRNIROMAND ]
[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 9:24 صبح ] [ NASRIN AMIRNIROMAND ]
جاذبه سیب آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین سیب را!
فرقی نمیکند؛
سقوط سرنوشت دلدادن به هر جاذبه ای غیر از خداست...
[ جمعه 92/9/15 ] [ 9:55 صبح ] [ NASRIN AMIRNIROMAND ]
برای اولین بار (اختصاصی خورشید مکه) با صدای علی فانی
دانلود (Download) | با حجم : 22 مگابایت flv
دانلود (Download) | با حجم : 20 مگابایت 3gp
بگو چند جمعه گذشتی زخوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زاری یاری
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری؟
[ دوشنبه 92/8/13 ] [ 5:15 عصر ] [ NASRIN AMIRNIROMAND ]
توماس هیلر، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :" گفتگوی خیلی خوبی بود."
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :" هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
" زنش پاسخ داد :" عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین ."
برگرفته از کتاب بهترین نکته ها و قطعه ها
[ پنج شنبه 92/4/20 ] [ 1:28 صبح ] [ NASRIN AMIRNIROMAND ]
::